دخترپسرنما


درامتداد تاریکی

 

من مهناز نيستم، محسن هم نيستم. من يک آدم بدبخت هستم که قرباني بي مهري روزگار شده ام و به مرحله اي رسيده ام که نه دوست دارم مهناز باشم و نه محسن. دختر ۲۶ ساله که به اتهام درگيري خياباني با تيپ پسرانه دستگير شده است در دايره اجتماعي کلانتري بانوان مشهد افزود: ۸ سال قبل مادرم بر اثر بيماري فوت کرد و من که بچه آخر خانواده هستم با پدرم تنها ماندم. دو برادر و يک خواهرم سرگرم زندگي خودشان بودند و پدرم نيز پس از گذشت يک سال با زن ديگري ازدواج کرد..........

مهناز افزود: نامادري ام که زني حسود و زودرنج است از همان لحظه اي که پا به خانه ما گذاشت به جاي آن که مرا حتي به عنوان يک کنيز و کلفت بپذيرد و به نوعي جاي خالي مادرم را برايم پر کند سر ناسازگاري گذاشت و هر شب شاهد جر و بحث هاي او و پدرم به خاطر حضورم در خانه آن ها بودم. من خيلي سعي کردم کم لطفي هاي اين زن را تحمل کنم اما فايده اي نداشت و رفتار او روز به روز بدتر و بدتر مي شد. نامادري ام اذيتم مي کرد و با تهمت هاي ناروا قصد داشت مرا از چشم پدرم بيندازد.

احساس مي کردم دچار مشکل روحي و رواني شده ام و به همين دليل حدود ۶ سال پيش از خانه فرار کردم. ابتدا لباس هاي دايي ام را پوشيدم و با تيپ پسرانه در خيابان ظاهر شدم و خودم را به عنوان يک پسر مجرد شهرستاني معرفي کردم و در يک کارگاه توليدي مشغول کار شدم و شب ها نيز در همان جا مي خوابيدم. در تمام اين مدتي که با ظاهر پسرانه کارگري مي کردم به حدي محتاط بودم که هيچ کس متوجه نشد دختر پسرنما هستم. اما از مدتي قبل مدير کارگاه گير داده بود که مي خواهد مرا داماد کند.

چون خيلي دلم شکسته بود و ناگفته هاي زيادي در زندگي ام داشتم با صاحبکارم درددل کردم و واقعيت را به او گفتم. متأسفانه از آن روز به بعد مزاحمت هاي مدير کارگاه شروع شد و او که فهميده بود دختر هستم مرا در چنگال هوس هاي شيطاني و پليد خود گرفتار کرد و... . من از او کينه به دل گرفته بودم و مي خواستم براي هميشه از اين جا بروم به همين دليل هم با چاقو به سراغش رفتم و او را زخمي کردم.

دختر ۲۶ ساله در پايان گفت: اگر نامادري ام کمي انسانيت به خرج مي داد و مي توانست برايم يک مادر مهربان و دوست و راهنماي واقعي باشد اين همه بلا و بدبختي به سرم نمي آمد.



نظرات شما عزیزان:

سجاد
ساعت14:54---16 آذر 1393
بودنت را دوست دارم...
وقتی که پنجه در کمرم حلقه میکنی و سرم را به سینه میفشاری و وادارم میکنی که به چیز دیگری جز تو فکرنکنم...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:,ساعت 10:56 توسط بیتا| |


Power By: LoxBlog.Com