درامتداد تاریکی

نوشته شده در چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:,ساعت 13:32 توسط بیتا| |

حسرت يک لبخند بر دلم مانده بود و آرزو مي کردم شريک زندگي ام يک بار از در خانه وارد شود و يک جفت جوراب يا يک شاخه گل برايم هديه بياورد. من انتظار زيادي از شوهرم نداشتم و کاملا موقعيت و شرايط او را درک مي کردم. اما خودتان بهتر مي دانيد يک زن بااحساس و عاطفه نفس مي کشد و اگر بي مهري ببيند زندگي برايش جهنم مي شود.زن ۳۸ ساله قطرات اشک را از روي گونه هايش پاک کرد و افزود: يک عمر خون دل خوردم و آبروداري کردم تااين که ۴ ماه قبل براي دخترم خواستگاري آمد و شوهرم پس از انجام تحقيقات لازم البته بدون آن که نظري از من و فرزندم بخواهد جواب بله گفت و مراسم عقدکنان دخترم برگزار شد........

نوشته شده در 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 15:42 توسط بیتا| |

پدر خدابيامرزم آدم بسيار سخت گير و خسيسي بود و حساب يک ريال از دستش در نمي رفت. او با اين که وضع مالي بسيار خوبي داشت اما من و خواهران و برادرانم را در شرايط سختي بزرگ کرد. مادر دل شکسته در دايره اجتماعي کلانتري نواب مشهد افزود:........

نوشته شده در 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 15:42 توسط بیتا| |

غرور و خودخواهي مرا به اين جا کشاند و اگر شوهرم بفهمد کجا و چگونه دستگير شده ام بدون هيچ عذر و بهانه اي طلاقم خواهد داد، چون او خيلي نصيحتم کرد تا دست از لج بازي بردارم و خودم را اصلاح کنم. اما افسوس که من گوش به فرمان مادرم بودم و با اشتباهاتي که مرتکب شدم خودم را بدبخت و روسياه کردم. زن ۲۶ ساله که توسط مأموران کلانتري ۳۵ مشهد به همراه چند زن و مرد جوان در يک مجلس پارتي دستگير شده است در دايره اجتماعي کلانتري گفت:........

نوشته شده در 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 15:42 توسط بیتا| |

قصه زندگي پروانه، دخترک ۱۲ ساله اي که براي کمک به خانواده اش و فراهم کردن هزينه هاي تحصيلي خود و برادر کوچکش مجبور است کارگري کند و بازوي توانمندي براي پدر معلول و نقطه اميد و تکيه گاه مادر بيمار خود باشد را تيرماه سال گذشته در ستون در امتداد تاريکي با هم خوانديم...........

نوشته شده در 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 15:42 توسط بیتا| |

من که هميشه صورتم را با سيلي سرخ نگه داشته ام تا کسي از راز زندگي ام سر در نياورد حالا سرگردان شده ام و نمي دانم چه کار کنم.پدر ۶۶ ساله در دايره اجتماعي کلانتري سناباد مشهد افزود: هر چه مي کشم از ندانم کاري هاي همسرم است. من بازنشسته هستم و پسرم چند سال قبل ازدواج کرده است.

نوشته شده در 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 15:42 توسط بیتا| |

رفيق بازي هاي سحر بالاخره دردسرساز شد و زندگي مان را نابود کرد. من از روز اول به اين زن گفتم که در رفت وآمد با دوستان مجردي و همچنين همسايه هايي که آن ها را به خوبي نمي شناسي بيشتر دقت کن و مراقب خودت باش. اما او که هيچ تعهدي نسبت به زندگي مان نداشت و اصلا احساس مسئوليت نمي کرد دنبال مسخره بازي هاي خودش رفت و خواسته هايم را لگدمال کرد. مرد جوان در دايره اجتماعي کلانتري ۲۲ مشهد افزود:...........

نوشته شده در 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 15:42 توسط بیتا| |

دوستي با دختر همسايه برايم دردسرساز شد و مرا به دام ارتباط خياباني انداخت و مجبور شدم تاوان سنگيني براي رهايي از آن پرداخت کنم.من تا پايان دوران دبيرستان، دانش آموزي ممتاز بودم و پيش بيني همه دبيران و معلمانم اين بود که بتوانم با کسب رتبه عالي در دانشگاه قبول بشوم......

نوشته شده در 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 15:42 توسط بیتا| |

مرد جوان و همسرش که براي خريد به بازار رفته بودند ساعت ۱۱صبح به خانه برگشتند اما با درهاي بسته يکي از اتاق ها مواجه شدند و زماني که از پنجره به داخل اتاق نگاه کردند با صحنه اي بسيار وحشتناک روبه رو شدند..........

نوشته شده در 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 15:42 توسط بیتا| |

من مهناز نيستم، محسن هم نيستم. من يک آدم بدبخت هستم که قرباني بي مهري روزگار شده ام و به مرحله اي رسيده ام که نه دوست دارم مهناز باشم و نه محسن. دختر ۲۶ ساله که به اتهام درگيري خياباني با تيپ پسرانه دستگير شده است در دايره اجتماعي کلانتري بانوان مشهد افزود: ۸ سال قبل مادرم بر اثر بيماري فوت کرد و من که بچه آخر خانواده هستم با پدرم تنها ماندم. دو برادر و يک خواهرم سرگرم زندگي خودشان بودند و پدرم نيز پس از گذشت يک سال با زن ديگري ازدواج کرد...........

نوشته شده در 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 15:42 توسط بیتا| |

به نام خدا           

چند روزی است  دردی سینه ام را آزار می دهد شبها کابوس می بینم نمیدانم باید بگوییم یا سوکوت کنم سکوتی به بلندای حیثیت دختران وطن.دیگر کسی نگران مام وطن نیست دیگر کسی به حریت و آزادگی ایرانیان فکر نمیکند دیگر کسی نیست که از نسل آینده ایران دفاع کند.از کورش هم گله دارم،آری گلایه دارم؛گله ای از مردانی که بر کرسی های اجرایی کشور تکیه زده اند.و 24 ساعته ادعای رفع مشکلات جوانان را دارند.به کجا نظر میکنید که هنوز مشکلات بزرگ و دردهای  قشر جوان کشور را ندیده اید.آیا سرانجام دختران و پسران این کشور در تحقیقات 20 ساله شما گنجانده شده و قرار است که همچنان به صورت اعداد وارقام آماری در صفحات کاغذهای بی جان بگنجند.در ماه های اخیر دیدیم که مدیران ومسولان کشور اعلام کردند که بعد از 20 سال تحقیق و بررسی به این نتیجه رسیدیم که دختران کشور در معرض خطرات اجتماعی قرار دارند.

نوشته شده در 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 15:42 توسط بیتا| |



ماجراي ازدواج دومم از زماني آغاز شد که يک سال از طلاق من و همسر اولم گذشته بود و مادرم اصرار داشت دوباره ازدواج کنم. من هم که دلم مي خواست سر و ساماني

پيدا کنم با اين تصميم مادرم موافق بودم. يک روز در اين افکار غرق شده بودم که آگهي تبليغاتي کانون همسريابي توجهم را جلب کرد. مثل جرقه اي ذهنم را روشن کرد و

برقش چنان جذبم کرد که از اتوبوس پياده شدم و به سمت کانون رفتم.

حس کنجکاوي مرموزي همه وجودم را فرا گرفته بود و با خودم فکر کردم که شايد اولين کسي باشم که در کل افراد فاميل به چنين شيوه مدرني ازدواج مي کنم. احساس

کردم مسير جديدي را براي رفتن پيش رو دارم. وقتي به خودم آمدم جلوي در کانون بودم. تصورم اين بود که آن جا مکاني است براي خوشبختي و انتخاب همسري ايده آل

. وقتي وارد کانون شدم، منشي آن جا به گرمي مرا پذيرفت و با قهوه اي داغ از من پذيرايي کرد و اولين سوالش را اين گونه پرسيد: براي ازدواج تشريف آورده ايد؟

کمي دستپاچه شدم و با شرم خاصي جواب دادم بله و در ادامه فرم هاي مخصوص را تکميل کردم.

کم کم همه چيز برايم جالب مي شد. بعد خانم منشي يک فهرست را به دستم داد، که حاوي بيش از ۵۰نام و نام خانوادگي بود و ... در ادامه دختري به نام هانيه به من معرفي شد...

دو هفته بعد از شروع زندگي مشترک مان احساس کردم هانيه رفتارهايي دارد که برازنده يک خانم نيست.

اولين بار زماني با اين حس مواجه شدم که هنگام خريد از من خواست يک بسته سيگار براي او بخرم. اولش فکر کردم شوخي است ولي اصرار زياد وي و ديدن صحنه

سيگار کشيدن او، همه شک و شبهه هايم را به يقين تبديل کرد. شوکه شده بودم، ولي شکست در ازدواج قبلي و ترس از شکست در ازدواج دوم من را به سکوت واداشت.

اين سکوت تا جايي ادامه پيدا کرد که او با وقاحت تمام مصرف شيشه را علني کرد و براي تهيه مواد مصرفي اش دست به هر کاري عليه من، زندگي مان و حتي خودش

مي زد. توهين مي کرد، با صداي بلند مي خنديد و مدام تصور مي کرد که من با همسر سابقم يا زنان ديگري ارتباط دارم. پرخاشگر شده بود و شب بيداري هايش کلافه ام

کرده بود. او کار را به جايي رساند که احساس کردم قادر به ادامه زندگي با او نيستم. حالا به دادگاه خانواده آمده ام تا به اين کابوس پايان دهم.

نوشته شده در یک شنبه 23 آذر 1393برچسب:,ساعت 18:45 توسط بیتا| |



حدود ۱۰ سال از شروع رابطه ام با آيدين مي گذرد. با او در تئاتر آشنا شدم و خيلي زود شماره تلفن رد و بدل کرديم و رابطه مان صميمي شد. او جوان خوبي به نظر مي رسيد و نسبت به من ابراز علاقه کرد. من هم که آن زمان فقط ۱۸ سال داشتم از سر احساسات با نيما دوست شدم. اوايل هفته اي يک مرتبه يکديگر را در پارک نزديک خانه مان مي ديديم اما هر چه مي گذشت علاقه مان به هم بيشتر مي شد. دقيقا يادم نمي آيد اما بعد از چند ماه آيدين از من خواستگاري کرد. او گفت به زودي همراه خانواده اش به خواستگاري ام مي آيد. قرار بود انتظار من براي نشستن پاي سفره عقد بيشتر از يک سال طول نکشد اما وعده و وعيدهاي پسر مورد علاقه ام ۱۰ سال طول کشيد. در اين مدت من و آيدين به طور پنهاني با يکديگر رابطه داشتيم. من خيالم راحت بود که او به زودي به خواستگاري ام مي آيد. به همين دليل رابطه نزديکي با او داشتم. هر بار که از خواستگاري حرف مي زدم مي گفت هنوز مقدمات کار فراهم نشده است و بايد مدتي صبر کنم. من هم به خاطر علاقه اي که به او داشتم ۱۰ سال صبر کردم. در اين سال ها اجازه ندادم هيچ کس از اين رابطه با خبر شود. من خواستگارهاي زيادي داشتم اما به همه آن ها جواب رد دادم. اين ۱۰ سال برايم به سختي گذشت تا اين که سرانجام با اصرارهاي من آيدين به خواستگاري ام آمد. او آن روز مردي را همراه خودش آورده بود و گفت دايي اش است. بعد از جلسه خواستگاري پدرم که از آيدين خوشش نيامده بود گفت: او نمي تواند شوهر خوبي برايم باشد. از طرفي وقتي برادرم درباره او تحقيق کرد فهميد آيدين فرد خوش نامي نيست. به همين دليل من هم رابطه ام را با او به هم زدم و گفتم ديگر حاضر نيستم با او دوست باشم. پايان رابطه ۱۰ ساله با آيدين شکست بزرگي برايم بود و همين موضوع سبب شد تا مدتي خانه نشين شوم. چند ماه از اين ماجرا گذشته بود و من با خودم کلنجار مي رفتم تا آيدين را فراموش کنم که با من تماس گرفت. او گفت هر طور شده بايد با هم ازدواج کنيم. آيدين حتي تهديد کرد اگر به ازدواج با او تن ندهم آبروريزي مي کند. تهديدهايش باعث تنفرم از او شد و در جواب گفتم تحت هيچ شرايطي حاضر نيستم به خواستگاري اش جواب مثبت بدهم.چند روز بعد از اين تماس تلفني بسته مشکوکي را دريافت کردم. وقتي آن را باز کردم تعداد زيادي از عکس هاي خصوصي ام در آن بود. در حالي که از ديدن آن ها شوکه شده بودم، فهميدم آيدين تهديدش را عملي کرده است. حالا به دادسراي جرايم رايانه اي آمده ام تا از کسي که زماني حاضر بودم همه چيزم را برايش بدهم شکايت کنم. چرا که او ارزش اش را نداشت.

نوشته شده در یک شنبه 23 آذر 1393برچسب:,ساعت 18:45 توسط بیتا| |



آن زمان صبح ها به مدرسه مي رفتم و وقتي به خانه برمي گشتم همه فکرم بازي با بچه ها بود. جلوي خانه ما يک زمين خاکي قرار دارد که بچه ها در آن فوتبال بازي مي کنند. با بچه ها قرار گذاشته بوديم بعد از ناهار با هم بازي کنيم. همين که ناهارم را مي خوردم و مادرم مي خوابيد پاورچين پاورچين از خانه بيرون مي رفتم و تا تاريک شدن هوا با بچه ها بازي مي کردم. آن روز هم خيلي زود خودم را به زمين خاکي نزديک خانه مان رساندم و با بچه ها مشغول فوتبال شديم. بازي تا حدود ساعت ۵ طول کشيد و من خيلي خسته شدم. هوا کم کم تاريک مي شد و من هم مي خواستم به خانه برگردم. اما ناگهان يک مرد عينکي که موتورسيکلت اش را دستش گرفته بود صدايم کرد. او گفت موتورش خراب شده است و از من خواست کمکش کنم. من هم موتورش را هل دادم تا روشن شد. مرد غريبه اسم مدير مدرسه مان را آورد و گفت از او خواسته تعدادي کتاب براي مدرسه بخرد. مرد غريبه گفت اگر همراهش بروم به مدير مدرسه مي گويد نمره انضباطم را ۲۰ بدهد. من هم وقتي ديدم او اسم مدير مدرسه را مي داند حرفش را باور کردم و سوار موتورسيکلت اش شدم. نمي دانستم مرد غريبه مي خواهد کتاب ها را از کجا بخرد. به همين دليل چيزي نمي گفتم تا اين که حدود نيم ساعت بعد به محله خلوتي رسيديم. او موتورش را جلوي يک در آهني نگه داشت و در را باز کرد. مرد غريبه گفت: کتاب ها داخل آن جاست. من هم وارد شدم و او در را بست. آنجا يک خرابه بود خبري از کتاب نبود. وقتي درباره کتاب ها از او پرسيدم ناگهان يک چاقوي بزرگ زير گلويم گذاشت. چون ترسيده بودم شروع به داد و فرياد کردم اما صدايم به جايي نمي رسيد. مرد غريبه من را زير مشت و لگد گرفت و گفت اگر صدايم را بلند کنم من را مي کشد. او من را به اتاقکي که در گوشه خرابه بود کشاند و وقتي چشمم را باز کردم روي تخت بيمارستان بودم. آن روز تلخ ترين روز عمرم بود پدر و مادرم من را در نزديکي خانه مان بي هوش پيدا کرده و به بيمارستان رسانده بودند. بعد از آن با پدرم به دادسرا رفتيم و شکايت کرديم اما من چيز زيادي از مرد شيطان صفت يادم نبود و پليس نتوانست او را دستگير کند. بعد از اين حادثه تا چند وقت به مدرسه نمي رفتم و از همه مي ترسيدم. شب ها کابوس مي ديدم و پدر و مادرم چند مرتبه من را نزد دکتر بردند. ديگر از دستگيري اين مرد نااميد شده بوديم و پدر و مادرم او را به خدا واگذار کرده بودند اما چند روز قبل از دادسراي امور جنايي تهران با پدرم تماس گرفتند و گفتند مرد شيطان صفت دستگير شده است.

نوشته شده در یک شنبه 23 آذر 1393برچسب:,ساعت 18:41 توسط بیتا| |


بعد از آن که در کارم شکست خوردم تنها دارايي ام خودروام بود. نمي توانستم کار ديگري بکنم. تنها منبع درآمدم مسافرکشي بود. بعد از 4،3 ماه کار با خودرو کم کم به کار تازه ام عادت کردم. ديگر بايد با سبک تازه اي زندگي مي کردم. يک روز وقتي به دنبال مسافر در خيابان پرسه مي زدم زن جواني دستش را بلند کرد. او آدرس خانه اش را داد و از من خواست دربستي او را برسانم. در بين راه حرفي بين ما رد و بدل نشد. اما وقتي رسيديم زن جوان از من خواست کمک اش کنم و وسايل اش را تا داخل ببرم. وقتي وارد شديم او تعارفم کرد تا وارد شوم و چاي بنوشم. من هم قبول کردم و بعد از چند دقيقه بلند شدم تا از آن جا بيرون بروم. هنگام خروج زن جوان که مريم نام داشت شماره تلفنم را گرفت و گفت اگر نياز به تاکسي داشت خبرم مي کند.چند روز از اين ماجرا گذشته بود که با من تماس گرفت. او گفت براي انجام کارهايش يک روز به من و خودروام نياز دارد. آن روز من در اختيارش بودم و پول خوبي هم براي اين کار به من داد. مدتي گذشت و مريم چند روز يکبار با من تماس مي گرفت و من تقريبا راننده او شده بودم. در اين ميان رابطه ما روز به روز صميمي تر مي شد. وقتي ۵ ماه از آشنايي مان مي گذشت به يکديگر علاقه مند شده بوديم.با هم در اين باره صحبت کرديم و قول و قرارهاي مان را گذاشتيم. قرار بود چند ماه بعد رابطه پنهاني مان را علني و با يکديگر ازدواج کنيم. در اين مدت من به خانه او رفت و آمد مي کردم اما يک روز متوجه مورد مشکوکي شدم. حدس مي زدم مريم با مرد غريبه اي رابطه دارد. چند مرتبه در اين باره از مريم سوال کردم اما او گفت پاي هيچ کس در ميان نيست. با وجود اين حرف ها من هنوز به او مشکوک بودم. يک روز در حالي که شيشه مصرف کرده بودم به خانه مريم رفتم تا بار ديگر درباره اين موضوع با او صحبت کنم. در آن جا باز هم رفتارهاي مشکوکي ديدم و تقريبا مطمئن شدم حدسم درباره رابطه مخفيانه اش درست است. براي همين در حالي که نمي توانستم خودم را کنترل کنم به سمتش حمله کردم و دستانم را دور گلويش فشار دادم تا او را خفه کنم. مريم از رفتارم شوکه شده بود و سعي مي کرد خودش را از چنگم نجات دهد. او مقاومت کرد و من را به طرف ديوار هل داد. وقتي از روي زمين بلند شدم چشمم به چاقويي در آشپزخانه افتاد. نمي دانم چطور شد اما در يک چشم به هم زدن چاقو را برداشتم و چند ضربه به مريم زدم و وقتي به خودم آمدم او نفس نمي کشيد. چند روز بعد وقتي توسط افسران اداره دهم پليس آگاهي دستگير شدم چيز زيادي از اين ماجرا يادم نبود. مريم زن خوبي بود. مصرف شيشه من را وادار به اين جنايت کرد.

نوشته شده در شنبه 22 آذر 1393برچسب:,ساعت 20:21 توسط بیتا| |

زن ۳۰ ساله که مدام بر اشتباهات گذشته اش افسوس مي خورد به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شهيد آستانه پرست مشهد گفت: ۱۹ ساله بودم که با يکي از هم دانشگاهي هايم ازدواج کردم. «سيامک» جواني مهربان و مودب بود که به اصول اعتقادي و مذهبي پايبندي خاصي داشت و به حجاب اهميت زيادي مي داد، اما آن روزها من جوان خامي بودم که رعايت حجاب را نوعي عقب افتادگي تلقي مي کردم و معتقد بودم زن بايد آن گونه که دوست دارد لباس بپوشد و آرايش کند و نبايد ديگران برايش تکليف معين کنند. اگرچه سيامک خيلي دوست داشت من چادر بپوشم و در مراسم هاي مذهبي شرکت کنم، ولي باز هم به خاطر من عنوان مي کرد اين که حجاب کامل داشته باشم کافي است. اعتقادات من و سيامک تفاوت زيادي با هم داشت و همنشيني من با دوستان بدحجابم او را عذاب مي داد. اين گونه بود که من و سيامک پس از ۹ ماه از يکديگر جدا شديم.

چند سال بعد که مدرک تحصيلي ام را گرفتم در يک شرکت معتبر مشغول به کار شدم. اگرچه کم کم به اشتباهاتم درباره اصول اخلاقي و اعتقادي پي برده بودم، ولي ديگر دير شده بود و سيامک با دخترمحجبه اي ازدواج کرده بود.

من هم خواستگار مناسبي نداشتم تا اين که سال گذشته جوان ۳۰ ساله اي که به تازگي در شرکت استخدام شده بود، به خواستگاري ام آمد. وقتي مادرم ماجراي ازدواج قبلي ام را براي اشکان توضيح داد او گفت: براي من متانت و نجابت دخترتان مهم است، اما او از مادرم خواست تا ماجراي ازدواج قبلي ام را از خانواده اش پنهان کنيم. اشکان معتقد بود خانواده اش نبايد چيزي درباره اين موضوع بدانند چون در اين باره بسيار حساس هستند چند روز بعد من و اشکان با هم ازدواج کرديم، اما ۳ ماه بعد از اين ماجرا متوجه رفت و آمدها و تلفن هاي مشکوک او شدم تازه فهميدم که او قبل از من زن ديگري را به عقد موقت خودش درآورده است و به خاطر اختلافي که با آن زن داشت به خواستگاري من آمده است. بدين ترتيب اختلاف من و اشکان آغاز شد من به ناچار از او به خاطر فريب در ازدواج شکايت کردم، اما در همين حال او هم به خاطر پنهان کردن ازدواج قبلي ام شکايت کرده است حالا که به گذشته مي انديشم و خوشبختي سيامک را مي بينم آرزو مي کنم کاش آن روزها دوستان خوبي داشتم و به اصول اخلاقي پايبند مي بودم تا ...

 

نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت 16:30 توسط بیتا| |

پدر خدابيامرزم آدم بسيار سخت گير و خسيسي بود و حساب يک ريال از دستش در نمي رفت. او با اين که وضع مالي بسيار خوبي داشت اما من و خواهران و برادرانم را در شرايط سختي بزرگ کرد. مادر دل شکسته در دايره اجتماعي کلانتري نواب مشهد افزود:..........

 ۱۴ ساله بودم که پدرم با توسل به زور مرا به عقد پسرعمويم درآورد و مادر بيچاره ام نيز نتوانست حرفي بزند. با خوشحالي پا به خانه بخت گذاشتم و تصورم اين بود که در خانه شوهرم زندگي را درک خواهم کرد. اما افسوس که همسرم نيز مردي تعصبي و خسيس بود. او من و ۴ فرزندمان را با سخت گيري هايش عقده اي بار آورد و آرزوي يک خوراک، لباس و تفريح و مسافرت درست و حسابي را در دلمان به يک حسرت تبديل کرد.ما سال ها زير يک سقف در وضعيتي تاسف بار زندگي کرديم تا اين که حدود ۳ سال قبل شوهرم مال و ثروتي که حاضر بود جانش را براي آن فدا کند به ارث گذاشت و فوت کرد. با مرگ همسرم، بچه هايم که انگار منتظر چنين فرصتي بودند از همان لحظه به خاک سپاري پدرشان به خاطر تقسيم ارث و ميراث به جان هم افتادند و درگيري شديدي بين آن ها به وجود آمد. آن ها پس از گرفتن سهم ارث خود با همديگر قهر کردند و ۲ دامادم که مدعي بودند حق و حقوق شان ضايع شده ارتباط خود را با خانواده ما به طور کامل قطع کرده اند. اين ارثيه براي دو پسرم نيز عاقبت خوبي نداشت چون يکي از آن ها با خريد خودرويي گران قيمت و ريخت و پاش بي حساب و کتاب به فساد اخلاقي کشيده شد و پسر ديگرم نيز معتاد شده است. من دلم براي ۲ عروسم مي سوزد که آن ها نيز خيري از زندگي خود نمي بينند.

نوشته شده در جمعه 14 آذر 1393برچسب:,ساعت 16:34 توسط بیتا| |

 

پسر جوان با خشونت و پرخاشگري در يکي از خيابان هاي مشهد به سوي دخترخانمي حمله ور شد و به شدت او را مورد ضرب و جرح قرار داد. گروه گشتي کلانتري نواب مشهد که در همان نزديکي بود بلافاصله وارد عمل شد و اين دختر و پسر جوان را به کلانتري انتقال داد. آن ها به دستور رئيس کلانتري، به دايره اجتماعي معرفي شدند. احمد ۲۶ ساله با لحني خشن اظهار داشت:........

 اين دختر، خواهرم است و مي خواستم آن قدر کتکش بزنم که...احمد ادامه داد: من و خانواده ام تمام سعي خود را کرديم تا خواهرمان خوب و سالم بار بيايد اما او ۳ روز قبل از خانه فرار کرد و پس از چند ساعت تعقيب و مراقبت بالاخره او را پيدا کردم و...در اين لحظه کارشناس مشاوره پليس از دختر ۱۹ ساله خواست تا علت فرارش را از خانه بيان کند.«ساجده» گفت: از کلاس دوم راهنمايي يکي از همکلاسي هايم با دوست برادرم رابطه تلفني برقرار کرد و اين موضوع باعث شد خانواده ام درباره من سخت گيري بيش از حدي به خرج دهند.برادرانم که تعصبي هستند مي گفتند بايد با همکلاسي ات قطع رابطه کني. دختر جوان افزود: آن ها راست مي گفتند و من حرفشان را قبول کردم. اما نمي دانم چرا اين موضوع باعث بدبيني خانواده ام شده بود. يک روز در راه بازگشت از مدرسه، پسري موتورسوار برايم ايجاد مزاحمت کرد. برادرم که از دور شاهد اين ماجرا بود، خيلي سريع وارد عمل شد و آن پسر جوان را مورد ضرب و جرح قرار داد. آن روز همه همسايه ها فهميدند که چرا احمد با آن پسر مزاحم درگير شده است. خانواده ام بعد از اين ماجرا فکر مي کردند اسم من سر زبان همسايه ها افتاده است. به همين دليل سخت گيري هاي خود را بيشتر کردند. ساجده آهي کشيد و گفت: هميشه از بابت تبعيضي که والدينم بين من و برادرانم مي گذاشتند رنج مي بردم و با احساس دلتنگي و افسردگي بزرگ شدم. پدرم و دو برادرم حتي يک لبخند را از من دريغ مي کردند و مادرم نيز مي گفت اين سخت گيري ها لازم است؛ آن ها به خاطر آينده ات اين طوري برخورد مي کنند.در اين شرايط حدود ۲ ماه قبل با برادر يکي از همکلاسي هايم آشنا شدم. شنيدن اين جملات که «تو بهترين هستي» و «دوستت دارم» از زبان اين پسر جوان خيلي برايم جذاب بود و با آن آرام مي گرفتم. من فريب اين پسر جوان را خوردم و اين رابطه به سوءاستفاده ختم شد. براي همين هم از ترس فراري شدم. اي کاش به جاي آن که از زبان پسري نامحرم جمله «دوستت دارم» را بشنوم از زبان پدر و مادر و برادرانم مي شنيدم تا اين مشکلات برايم به وجود نمي آمد.

نوشته شده در چهار شنبه 12 آذر 1393برچسب:,ساعت 18:17 توسط بیتا| |

 

مردي با ثبت نام در يک سايت همسريابي پس از آشنايي با چند زن و دختر جوان از آن ها کلاهبرداري ميليوني کرد. سرهنگ سيدمحسن عرفاني رئيس پليس فتا خراسان رضوي در گفت وگو با خبرنگاران اظهار داشت: جواني اهل گيلان پس از ثبت نام در يکي از سايت هاي همسريابي به بهانه ازدواج با چند زن و دختر جوان آشنا شده بود. اين فرد براي اين که زودتر زمينه ارتباط خود را با زنان و دختران فراهم آورد، هنگام ثبت نام در سايت خود را دکتر و مهندس معرفي کرده بود، اين درحالي بود که تحصيلات او زير ديپلم بود.........

 جوان مذکور پس از ثبت مشخصات خود در سايت و گرفتن مشخصات و شماره هاي تماس دختران و زنان جواني که به منظور ازدواج در سايت همسريابي ثبت نام کرده بودند، با آنها قرار ملاقات گذاشت و در همين ملاقات هاي پي در پي بود که توانست اعتماد چند زن و دختر را به خود جلب کند. سرهنگ عرفاني افزود: اين متهم پس از آن که ۳ماه با طعمه هاي خود در تماس بود با عنوان اين که مادرم به بيماري صعب العلاجي مبتلاست و هزينه هاي عمل و درمان او بسيار زياد است از زنان و دختران تقاضاي مبالغي پول کرده و به آنها وعده داده بود تا پول آنها را در اولين فرصت بازگرداند. زنان و دختران جوان نيز که روياي ازدواج با يک دکتر و مهندس را در سر مي پروراندند چه بسا با فروش طلاهاي خود مبالغي از ۶ تا ۱۰ميليون را به او دادند. رئيس پليس فتا خراسان رضوي افزود: متهم کلاهبردار پس از اين که ميليون ها تومان پول از زنان و دختراني در مشهد و ديگر شهرهاي کشور گرفته بود تلفن خود را قطع کرده و ديگر به هيچ يک از تماس هاي اين زنان پاسخ نداده بود. وي گفت: با شکايت تعدادي دختر جوان به پليس فضاي توليد و تبادل اطلاعات خراسان رضوي، ماموران اين پليس طي بررسي هاي فني و پليسي سرانجام موفق شدند، فرد کلاهبردار را که جواني اهل گيلان بود شناسايي و دستگير کنند. اين متهم در بازجويي هاي اوليه منکر اقدامات خود شد اما وقتي با طعمه هاي خود روبه رو شد به جرم خود اعتراف کرد. رئيس پليس فتا استان خراسان رضوي درباره ازدواج از طريق سايت هاي همسريابي هشدار داد و افزود: در اين سايت ها ممکن است افرادي با هويت هاي جعلي عضو شوند و با معرفي خود به عنوان يک شخص پولدار و داراي تحصيلات بالا دختران جوان را گول بزنند. وي گفت: بسياري از سايت هاي همسريابي کلاهبردار هستند. وي در توضيح اين موضوع گفت: با ورود به صفحات اين سايت ها مشاهده مي شود که اعلام شده، ثبت نام به صورت رايگان است اما پس از ثبت نام به دلايل مختلف از جمله انواع عضويت، مبالغي را از ثبت نام کنندگان مي گيرند تا اطلاعات افراد دلخواه ثبت نام کنندگان را در اختيار آنها قرار دهند. وي افزود: بسياري از اين اطلاعات نيز ممکن است ساختگي و صرفا براي کلاهبرداري باشد. سرهنگ عرفاني اضافه کرد: يکي ديگر از مشکلاتي که پس از عضويت در سايت همسريابي پيش مي آيد،ارتباط زن و مرد است که پس از آشنايي اوليه ممکن است دو طرف تصاوير شخصي خود را بين هم رد و بدل کنند که در اين ميان ممکن است افرادي با سوء استفاده از اين موقعيت و با تهديد پخش تصاوير خصوصي دختران جوان از آنها اخاذي کنند. رئيس پليس فتا خراسان رضوي همچنين گفت: زنان و دختران زيادي از طريق سايت هاي همسريابي فريب خورده اند و حتي زمينه ورود آنها به مراکز فساد به منظور سوء استفاده از آنان فراهم شده است و امکان پيگيري نيز در برخي موارد ممکن نيست چرا که کلاهبرداران با مدارک جعلي به عضويت سايت درمي آيندسرهنگ عرفاني به کاربران اينترنت توصيه کرد تا زماني که اين سايت ها ساماندهي و ثبت نشده و مجوزهاي لازم براي چنين سايت هايي از سوي مسئولان مربوط از جمله وزارت خانه هاي ارشاد و ورزش و جوانان اعلام نشده است از مراجعه به اين گونه سايت ها بپرهيزند.

 

تهديد به انتشار تصاوير شخصي، پيشنهاد رابطه نامشروع و اخاذي پيامدچت کردن

وي همچنين به پيامدهاي منفي ارتباط با افراد غريبه و ناشناس از طريق فضاي مجازي اشاره کرد و در مورد يک موضوع اخاذي و تهديد از دختري جوان گفت: چندي قبل دختر دانشجويي هنگام چت کردن (گفت وگوي اينترنتي) با مرد غريبه  اي آشنا شد و پس از مدتي که ارتباط اين دو نفر بيشتر شد، آنان از طريق «وب کم» تصاوير يکديگر را ديدند. سرهنگ عرفاني افزود: اين ماجرا ادامه داشت و پسر جوان تصاويري را که با وب کم از دختر جوان گرفته بود ضبط و نزد خود نگهداري مي کرد. اين فرد پس از مدتي با سوء استفاده از اين تصاوير درصدد اخاذي از اين دختر برآمد و حتي پيشنهاد ارتباط نامشروع داد، بنابراين به دختر مورد اشاره گفته بود اگر فلان مبلغ پول به من ندهي تصاوير و فيلم هايت را در اينترنت منتشر مي کنم. وي افزود: با شکايت اين دختر به پليس فتا پس از رديابي هاي فراوان کارآگاهان در فضاي مجازي سرانجام متهم جوان شناسايي و دستگير شد. سرهنگ عرفاني ضمن هشدار به خانواده ها درباره چت کردن در اينترنت افزود: در فضاي اينترنت هويت واقعي افراد پنهان مي ماند و ممکن است کلاهبرداراني هنگام چت کردن با ابراز عشق و علاقه به طرف مقابل درصدد سوء استفاده و اخاذي برآيند. وي افزود: هنگامي که افراد به اينترنت متصل هستند ممکن است تمامي اطلاعات شخصي و تصاوير آنها از طرف فرد مقابل هک شود و مورد سوء استفاده قرار بگيرد. وي افزود: در هنگام چت کردن نيز کلاهبرداران، اخاذان و سوء استفاده کنندگان به راحتي مي توانند اطلاعات طرف مقابل و عکس هاي شخصي و خانوادگي وي را هک کنند و به سرقت ببرند.

نوشته شده در سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:,ساعت 18:37 توسط بیتا| |

 

من که هميشه صورتم را با سيلي سرخ نگه داشته ام تا کسي از راز زندگي ام سر در نياورد حالا سرگردان شده ام و نمي دانم چه کار کنم.پدر ۶۶ ساله در دايره اجتماعي کلانتري سناباد مشهد افزود: هر چه مي کشم از ندانم کاري هاي همسرم است. من بازنشسته هستم و پسرم چند سال قبل ازدواج کرده است......

 اما دختر کوچکم که الان ۱۹ سال دارد با کارهايش عذابم مي دهد و آن قدر اذيتم کرده است که دوست دارم سر به بيابان بگذارم.راستش را بخواهيد همسرم که آزادي هاي زيادي براي دخترم قائل است از مدتي قبل مجبورم کرد براي اين بچه يک خودرو بخرم. او پول بي حساب و کتاب نيز در اختيار شيرين مي گذاشت و تا مي خواستم حرفي بزنم مي گفت: مگر دختر من از دخترخاله هايش کمتر است که... .متأسفانه منشاء همه اين رفتارهاي غلط تربيتي چشم و هم چشمي بود و آبرويم را سوزاند و خاکستر کرد. پدر دل شکسته آهي کشيد و افزود: من که از رفت و آمدهاي وقت و بي وقت دخترم به تنگ آمده بودم از مدتي قبل او را به طور نامحسوس تحت کنترل قرار دادم و متوجه شدم پاره تنم به مواد مخدر صنعتي اعتياد پيدا کرده است.اين واقعيت تلخ نگراني عجيبي در من به وجود آورده بود و دنبال فرصتي مي گشتم تا با شيرين دو کلمه حرف حساب بزنم. تا اين که چند شب قبل، ساعت يک بامداد دخترم با سر و وضعي پريشان از بيرون آمد. شيرين در پاسخ به اين سوال که چرا اين قدر دير به خانه آمده اي و اصلا معلوم هست چه کار مي کني؟ داد و فرياد راه انداخت و گفت: به کسي مربوط نيست. او که حالت طبيعي نداشت و دچار توهم شده بود با اين تصور که من مأمور هستم و مي خواهم دستگيرش کنم ناگهان شيشه پنجره را شکست و با تيزي شيشه اقدام به خودزني کرد.شيرين با لباس هايي آغشته به خون از خانه بيرون رفت و الان ۴۸ ساعت است که هيچ خبري از او ندارم. به هر کجا که عقلم مي رسيد زنگ زدم و سراغش را گرفتم ولي هيچ فايده اي نداشت و مي ترسم بلايي به سر دخترم آمده باشد.

نوشته شده در سه شنبه 11 آذر 1393برچسب:,ساعت 10:20 توسط بیتا| |

سلام ممنونم از اینکه بعد از بازدیدتون نظر خودتون رو میگید همونطور که گفتم من این مطالب رو از روزنامه خراسان در میارم تا عبرتی برای دیگران باشه پس خواهش میکنم اگر به این وبلاگ اومدین حتما نظر خودتون رو برام بگید نا من هم بیشتر از این مطالب بزارم دوستون دارم ..............بای

نوشته شده در دو شنبه 10 آذر 1398برچسب:,ساعت 10:57 توسط بیتا| |

 

من مهناز نيستم، محسن هم نيستم. من يک آدم بدبخت هستم که قرباني بي مهري روزگار شده ام و به مرحله اي رسيده ام که نه دوست دارم مهناز باشم و نه محسن. دختر ۲۶ ساله که به اتهام درگيري خياباني با تيپ پسرانه دستگير شده است در دايره اجتماعي کلانتري بانوان مشهد افزود: ۸ سال قبل مادرم بر اثر بيماري فوت کرد و من که بچه آخر خانواده هستم با پدرم تنها ماندم. دو برادر و يک خواهرم سرگرم زندگي خودشان بودند و پدرم نيز پس از گذشت يک سال با زن ديگري ازدواج کرد..........

مهناز افزود: نامادري ام که زني حسود و زودرنج است از همان لحظه اي که پا به خانه ما گذاشت به جاي آن که مرا حتي به عنوان يک کنيز و کلفت بپذيرد و به نوعي جاي خالي مادرم را برايم پر کند سر ناسازگاري گذاشت و هر شب شاهد جر و بحث هاي او و پدرم به خاطر حضورم در خانه آن ها بودم. من خيلي سعي کردم کم لطفي هاي اين زن را تحمل کنم اما فايده اي نداشت و رفتار او روز به روز بدتر و بدتر مي شد. نامادري ام اذيتم مي کرد و با تهمت هاي ناروا قصد داشت مرا از چشم پدرم بيندازد.

احساس مي کردم دچار مشکل روحي و رواني شده ام و به همين دليل حدود ۶ سال پيش از خانه فرار کردم. ابتدا لباس هاي دايي ام را پوشيدم و با تيپ پسرانه در خيابان ظاهر شدم و خودم را به عنوان يک پسر مجرد شهرستاني معرفي کردم و در يک کارگاه توليدي مشغول کار شدم و شب ها نيز در همان جا مي خوابيدم. در تمام اين مدتي که با ظاهر پسرانه کارگري مي کردم به حدي محتاط بودم که هيچ کس متوجه نشد دختر پسرنما هستم. اما از مدتي قبل مدير کارگاه گير داده بود که مي خواهد مرا داماد کند.

چون خيلي دلم شکسته بود و ناگفته هاي زيادي در زندگي ام داشتم با صاحبکارم درددل کردم و واقعيت را به او گفتم. متأسفانه از آن روز به بعد مزاحمت هاي مدير کارگاه شروع شد و او که فهميده بود دختر هستم مرا در چنگال هوس هاي شيطاني و پليد خود گرفتار کرد و... . من از او کينه به دل گرفته بودم و مي خواستم براي هميشه از اين جا بروم به همين دليل هم با چاقو به سراغش رفتم و او را زخمي کردم.

دختر ۲۶ ساله در پايان گفت: اگر نامادري ام کمي انسانيت به خرج مي داد و مي توانست برايم يک مادر مهربان و دوست و راهنماي واقعي باشد اين همه بلا و بدبختي به سرم نمي آمد.

نوشته شده در دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:,ساعت 10:56 توسط بیتا| |

 

هر روز داخل سرویس بهداشتی پارک، خودم را ۷۰ قلم آرایش می کردم و سپس همراه دوستم در خیابان ها پرسه می زدم و زمانی که می خواستم به خانه برگردم دوباره به داخل سرویس بهداشتی پارک می رفتم و رنگ و لعاب بدبختی را از روی صورتم می شستم و پاک می کردم.

اصلا به ذهنم خطور نمی کرد این پنهان کاری ها و عمل اشتباه به قیمت تباه شدن سرنوشتم تمام شود و مسیر زندگی ام در لانه فساد به بن بست برسد.

دختر جوان با چشمانی اشک بار افزود: من و هم کلاسی ام به بهانه های مختلف از خانه بیرون می زدیم و پدر و مادرم از کارهایم خبر نداشتند تا این که یک روز خواهر بزرگم و شوهرش مرا توی خیابان دیدند و با همان وضعیت زننده همراه خود به خانه بردند.

آن روز یک کتک مفصل از دست پدر و برادرم نوش جان کردم و در خانه زندانی شدم. چند روز گذشت و دوستم که نگرانم شده بود تماس گرفت. وقتی برایش تعریف کردم چه غوغایی در خانه ما به پا شده است او پیشنهاد داد فرار کنم. به این ترتیب بود که وسایلم را جمع کردم و از خانه بیرون زدم. دوستم طبق قرار قبلی به پارکی آمد که هر روز همدیگر را می دیدیم . او نشانی منزلی را به دستم داد و گفت: سرشب به این آدرس برو تا یکی از آشنایان به تو پناه بدهد.

دختر جوان افزود: هوا تاریک شده بود که به نشانی موردنظر رفتم و پا به داخل خانه ای گذاشتم که لانه فساد و مخفی گاه دختران فراری بود. این منزل کوچک، خانه مجردی پسری بود که چند روز مرا در خانه اش زندانی کرد و...!

از کرده خودم پشیمان شده بودم اما با توجه به بلایی که سرم آمده بود راه بازگشتی نداشتم و خودم را به دست سرنوشت سپردم.

امروز همراه آن پسر در خیابان با موتورسیکلت دور می زدیم که ماموران انتظامی به ما شک کردند و دستگیر شدیم. من باز هم می گویم اشتباه کرده ام و پشیمان هستم اما پشیمانی چه سود؟! کارشناس ارشد روان شناسی مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی درباره این ماجرا معتقد است: ضعف نظارت والدین بر رفتار دختر جوان، بی هدفی و بی انگیزگی او، نبود آرامش در روابط عاطفی بین اعضای خانواده، ناآگاهی والدین نسبت به دوستان و روابط دختر جوان، ناآگاهی او نسبت به مهارت های حل مسئله، دوست یابی و ارتباط مواردی است که باید در بروز مشکلات دختر جوان مورد توجه قرار گیرد.

سید مجید موسوی راد افزود: متاسفانه خانواده پس از مشاهده سمیرا در آن وضعیت، باز هم اشتباهات قبلی مانند کتک کاری، تحقیر و...را تکرار کرده اند که در نتیجه منجر به ایجاد احساس حقارت، حس انتقام و فرار او شده است. وی تاکید کرد اقتدار والدین در کتک کاری فرزندان نیست بلکه اقتدار در قاطعیت، ثبات،تیزبینی، درایت ، دوراندیشی و احاطه والدین بر شرایط زندگی است ضمن این که از دختر جوان نیز سوال می کنیم چه کسی این شرایط را برای او به وجود آورده است و آیا راه حل انتخابی، او را به نتیجه رسانده است؟

 

روزنامه خراسان

نوشته شده در پنج شنبه 29 آبان 1393برچسب:,ساعت 20:0 توسط بیتا| |

 

با چشماني گريان به دست و پاي پدر و مادرم افتادم و گفتم پسر عمويم با يکي از هم کلاسي هايم ارتباط تلفني دارد و آ دم با اخلاقي نيست، اما آن ها با عصبانيت گفتند: اگر زمين و زمان را به هم بدوزي خواسته پدر بزرگت بايد عملي بشود و عقد پسر عمو و دختر عمو را توي آسمان ها بسته اند، پس بهتر است به حرف بزرگ ترهايت گوش بدهي و با محمود ازدواج کني!

زن جوان در دايره اجتماعي کلانتري مصلاي مشهد افزود: من طبق تصميم پدر بزرگم و به اصرار خانواده ام با پسر عمويم ازدواج کردم. سه سال مثل ابر و باد گذشت و متاسفانه شوهرم دار و ندارمان را پاي بساط مواد مخدر دود کرد و به هوا داد.خانه ما پاتوق دوستان کريستالي او شده بود و من بيچاره به سر کار مي رفتم تا هزينه هاي سرسام آور زندگي را جور کنم. محمود هم دلش را خوش کرده بود که دوستان بي سر و پايش گاهي به او کمک مالي تحت عنوان پول چاي مي دهند. واقعا مانده بودم از دست کارهاي اين مرد بي مسئوليت چه کار کنم و حتي يک روز که به محمود اعتراض کردم و گفتم دوستانت پا روي فرش ما مي گذارند و نان و نمک مان را مي خورند اما نگاه ناپاکي دارند، او با ناراحتي جواب داد: تو ايراد داري و حتما چراغ سبزي به آن ها نشان داده اي و تحريک شان مي کني.در برابر اين توهين بزرگ دختر يک ساله ام را در آغوش گرفتم و گريه کنان به خانه پدرم رفتم تا ببينم چه خاکي مي توانم بر سرم بريزم، اما لحظه اي که به خانه رسيدم متوجه شدم دقايقي قبل پدر بزرگم فوت کرده است و غوغايي به پا شده است من بلافاصله به خانه برگشتم و به محمود گفتم: پدر بزرگ مرده است و بايد هرچه زودتر بروم. او که خمار و بي حال بود مرا راهي کرد و قول داد تا يک ساعت ديگر خودش را برساند، اما دو روز بعد آمد.مراسم عزاداري که تمام شد من درصدد بودم تا تکليفم را روشن کنم، اما يکي از دوستان شوهرم يک روز مرا صدا زد و گفت: هر وقت به تو نگاه مي کنم، دلم کباب مي شود چرا با اين مرد مفنگي زندگي مي کني و عمرت را تباه کرده اي.نمي دانم چرا عقده دلم باز شد و به او که خودش براي مصرف مواد مخدر به خانه ما مي آمد اعتماد کردم. بهرام در ديدارهاي بعدي گفت که مجرد است و مي تواند آينده خوبي برايم مهيا کند. او با محبت هاي فريبنده خود مرا خام کرد و به اين ترتيب بود که طلاقم را از محمود گرفتم. اما الان با وجود گذشت دو سال اين آدم هوسران فقط وعده سر خرمن مي دهد. ما چند ماه به طور موقت و پنهاني با هم عقد کرديم. از مدتي قبل متوجه شدم که او با معرفي من به مردان غريبه قصد سوء استفاده هاي غير اخلاقي دارد و حتي تهديدم مي کند که اگر به خواسته هاي پليدش تن ندهم، روزگارم را سياه خواهد کرد. من با اشتباه بزرگي که مرتکب شدم از چاله به چاه افتادم و عروسک شيطان شدم. اميدوارم هيچ پدر ومادري براي ازدواج فرزندان خود تصميم غيرمنطقي و نامعقول نگيرند و هيچ زني هم فريب حرف هاي دروغين افراد انسان نما و حيوان صفت را نخورد.«حسين سليمان پور مقدم» کارشناس ارشد روان شناسي درباره اين ماجرا معتقد است، توصيه هاي بزرگاني مثل پدر بزرگ و مادربزرگ به ويژه در موضوع ازدواج کاملا قابل احترام است، اما اجراي آن حتما بايد همراه با تعمق، تامل و دقت نظر باشد. پس ازدواج امري نيست که به صرف يک توصيه انجام شود.نکته ديگر اين که حضور دوستاني به صورت مجرد و نه خانوادگي آن هم در زمان هاي متعدد در خانواده هميشه آسيب زاست و همان طور که در اين ماجرا مي بينيم ويژگي اعتياد نيز بر اين افراد اضافه مي شود که درصد آسيب زايي را تشديد مي کند.اين مشاور خانواده افزود: انجام و اجراي هر اقدام مهمي مثل ازدواج بايد با تفکر انتقادي همراه باشد و تاکيد مي کنيم تقويت رفتار جرات مندانه و «نه» گفتن به خواسته هاي غير منطقي افراد ديگر بسيار مهم و ضروري است تا از وقوع چنين وقايع تاسف بار و نگران کننده به طور آگاهانه پيش گيري شود.



 
نوشته شده در یک شنبه 25 آبان 1393برچسب:,ساعت 10:26 توسط بیتا| |


Power By: LoxBlog.Com